آسمان

روزی مردی به وزیرنظا م که حا کم تهرا ن در زما ن نا صرالدین شا ه بود،شکا یت کرد وگفت:" فلانی خانۀ مرا به زورغصب کرد ه است." سپس اسنا د ومدارک خویش را نشا ن داد.حا کم پس ازاثبا ت صحت ادعا ی مرد،غاصب را فرا خوا ند واسنا د تملکش را خواست.مرد غا صب که سند ومدرکی نداشت،گفت:" ازآسما ن افتا د ه ام وخا نه از آن من است." حا کم،خا نه را به صا حبش بازگردا ند ودستوردا د،غا صب را فرا وا ن بزنند.سپس از اوپرسید:" می دا نی چرا به زدن تو فرمان دا دم؟" گفت:" حضرت حا کم، بهتردا ند ." حا کم ادا مه دا د." خوا ستم به هوش با شی تا ازاین پس،هرگا ه خواستی ازآسما ن بیفتی،به خا نۀ خویش بیفتی ودیگرا ن را آزار ندهی."


منبع:


کتاب ازقصه تا مثل


نویسنده:


نسرین زبردست


تماس:


09012357069


آیدی تلگرام


@aftab_136




مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها